ماه تابانست يا گل يا بناگوش شما

شاعر : خواجوي کرماني

آب آتش ميبرد خورشيد شب‌پوش شماماه تابانست يا گل يا بناگوش شما
شام را تا سايبان روز روشن ديده‌امميرود آب حيات از چشمه‌ي نوش شما
در شب تاريک خورشيدم در آغوش آمديتيره شد شام من از صبح سحرپوش شما
از چه رو هندوي مه پوش شما در تاب شدهمچو زلف ار بودمي يک شب در آغوش شما
اي ز روبه بازي آهوي شما در عين خوابگر به مستي دوشم آمد دوش بر دوش شما
مردم چشم عقيق افشان لل بار منشير گيران گشته مست از خواب خرگوش شما
حلقه‌ي گوش شما را تا بود مه مشتريگشته در پاش از لب در پوش خاموش شما
عيب نبود چون بخوان وصل نبود دسترسمشتري باشد غلام حلقه در گوش شما
آب حيوانست يا گفتار خواجو يا شکرگر به درويشي رسد بوئي ز سر جوش شما